هنوز ترم جدید شروع نشده بود. دم دمای انتخاب واحد بود که به بابام گفتم میخوام برم تهران. چمدونم و اوردم وسط خونه پهن کردم و شرووع کردم به جمع و جور و نوشتن لیست بلند بالای وسایلای مورد نیاز برای ترم جاری !
بابام که وسط روزنامه خوندن بود که عینک دور مشکی شو از رو بینیش برداشت و روزنامه شو تا کرده گذاشت رو عسلی کنار مبل و با لحن طلبکارانه ای گفت ببینم بابا جان مگه الان دانشگاه ها شروع شدن؟
کجا میخوای بمونی اصلا؟ بشین برام تعریف کن ببینم چی تو فکرته که انقدر هول و ولا داری؟ گفتم خوابگاه دخترانه جمالزاده ترم تابستونم بازه (از الآن دیگه بازه و پذیرای دانشجوهای شهرستانیه).
تو نگاهش ولی خوندم که متقاعد نشده بود با حرفام و هنوز تو فکرش کلی علامت سوال بود.
میگفت دختر تو تازه اومدی پیشمون کجا میخوای شال و کلاه کنی و بری؟ بمون یکم دلمون واشه با بودنت. منم دوست داشتم بیشتر پیششون بمونم. کدوم دختریه که دوست نداشته باشه که سرشو بزاره روی پای باباش و اخبار نگاه کنه؟
یا مثلا کدوم دختریه که دلش نخواد دوتا چای داغ بریزه با نقل هِل دار و با مامانش از این در و اون در حرف بزنه؟ مگه میشه دختر نخواد تو خونه ای باشه که نازشو میخرن؟
ولی دلم تنگ شده بود واسه خوابگاه، واسه شب و با دوستام صبح کردن، واسه زندگی دانشجویی واسه تختای دو طبقه و تا لنگ ظهر خوابیدن و از همه مهتر دلم واس روزای شلوغ تهرون لک زده بود …
با کلی غرغر مامان خانوم درحالی که داشت برنج میریخت تو کیسه و چای و شکر و برام بسته بندی میکرد و نگاه های معنا دار حاج بابا که زیر چشمی بهم زل زده بود وسایلا مو جمع کردم و راهیم کردن.
تقویم و نگاه کردم فقط 3 روز مونده بود به محرم و رسیدن من به تهران مصادف میشد با سیاهپوشی شهر و بعدشم 10 شب فرصت داشتم تا دسته های عریض و طویل و بوی اسپند توی شامم نگه دارم قد یک سال طعم چایی های تکیه ای زیر زبونم حفظ باشم.
صدای طبل و سنج و با تمام وجودم احساس کنم و خلاصه محرم رو کلی عشق و صفا کنم از اینهمه علاقه ی مردم به امامحسین و اهل بیت. بعد از کلی توی راه بودن بالاخره رسیدم خوابگاه دانشجویی دخترانه دیدم کل خوابگاه رو سیاه پوش کردن یک خنده از روی رضایت زدم و زیر لب گفتم آره درسته خونهی من همینجاست !
همین روضههای چند نفرهی خوابگاه دخترونه جمالزاده. همین هیئت جمع و جوری که هر کدوممون هرچی که داریم میاریم وسط و برای حسین (ع) عزاداری میکنیم.
یاد عاشورا و اون واقعه رو زنده نگه میداریم و این رسم قشنگ رو توی خوابگاه باب کردیم و تازه واردا میان و توی این مراسم قشنگ شرکت میکنن و وقتی ما فارغ التحصیل شدیم اونا ادامه میدن هیئت رو.
فقط یه دانشجوی خوابگاهی میتونه بفهمه چقدر حس شور و نشاط توی هیئت خوابگاهی است.
ان شاءالله امام حسین قبول کنه از همه …